الدَّرس الثَّانـى        در س دوم

شَمْسُ الْعَدالة

الْمَشْهَدُ الأوَّل

مدينة الأنبار

أسَمِعْتُم أنَّ خليفَةَ الْمُسلميـنَ يأتي إلـى مدينة الأنبار؟

نَعَم ... و سَنَسْتَقْبِلُه بِحَفاوةٍ.

    يَجِبُ أنْ لا نَسْمَحَ لِلْفُقراءِ و الْمساكيـنِ أنْ يأتوا إلي الاستقبال!

سوف نستَقْبِلُه كما كُنّا نَسْتَقْبِلُ ملوكَنا السّاسانيّيـن فـى الْماضـى!

حَسَنٌ ... حَسَنٌ ...!

فـى الْيوم الْمَوعود

خَرَجَ الأغنياءُ و الْمُتْرَفونَ إلي بابِ الْمدينةِ.

جاء الأميـرُ ... جاء الأميـرُ ...

حينَئذٍ نَزَلَ الرّاكِبونَ مِن مَرا كِبِهم لاسْتِقبالِ أميـرِالْمؤمنيـن و قاموا بتَبْجيلِه كعادتِهم

فـى اسْتقبالِ الْملوكِ ...

تَعَجَّبَ الإمامُ علـﻰٌّ (ع) مِن عَمَلِهِم فَصَاحَ :

ما أرَدتُم بِهذا الَّذﻯ صَنَعْتُم ؟

هذا خُلُقٌ مِنّا نُعَظِّمُ به الأمَراءَ !

و ماذا يَنْتَفِعُ الأمراءُ بِهذه الأعمالِ ؟! إِنَّكم لَتَشُقُّونَ عَلَي أنْفُسِكم عَبَثاً !

أيُّها الأميـرُ ... ! قَدْ هَيَّأنا لكَ و لِمُرافِقيك طعاماً و لدَوابِّـكم علفاً كثيراً ! 

إنّنَا نَأبَي أن نَأكُلَ مِن أموالكم شيئاً إلّا بدَفْعِ الثَّمَنِ .

أيُّها الْخليفةُ ! هذه هدايا ، . . .  مِن الأموال و الدَّوابِّ و ... تَعَوَّدْنا أن نُقَدِّمَ مِثلَها لِمُلوكِنا . . .  نَرجو أن تَقْبَلَها . . .  !

إن أحْبَبْتُمْ أنْ نأخُذَها فلابأسَ ... ! نَحْسِبُها مِن خَراجِكم !

أتَمْنَعُنا  أن نُهْدِﻯَ ؟! و قد تَعَوَّدْنا أن نأمَنَ غضَبَ الْملوكِ بتقديـمِ الْهَدايا !

لا ... لا ... إنْ أبْغَضَكم أحَدٌ فأخْبِرونا !

درس دوم

خورشيد عدالت

پرده‌ي اوّل

شهر انبار

آيا شنيده‌ايد كه خليفه‌ي مسلمانان به سوي شهر انبار مي‌آيد؟

آري ... و به گرمي از او استقبال خواهيم كرد.

نبايد به فقيران و درماندگان اجازه دهيم كه به پيشواز بيايند!

از او استقبال خواهيم كرد، همان‌طور كه از پادشاهان ساساني خودمان در گذشته استقبال مي‌كرديم.

خوب است ... خوب است ...!

در روز مقرّر

ثروتمندان و توانگران به سوي دروازه‌ي شهر روانه شدند.

امير آمد... امير آمد...

در اين هنگام سواران از مركب‌هاي خود (اسب‌هاي خود) براي استقبال امير مؤمنان پياده شدند و براي بزرگداشت و احترام به او مطابق عادتشان در استقبال از پادشاهان، اقدام كردند.

امام علي (ع) از كار آن‌ها تعجّب نمود، پس فرياد زد:

منظورتان از اين كاري كه كرديد، چيست؟

اين عادت ماست، با آن حاكمان (پادشاهان) را گرامي مي‌داريم.

با اين كارها فرمانروايان چه نفع و سودي مي‌برند؟ همانا شما بيهوده خودتان را به زحمت و مشقّت مي‌افكنيد.

اي امير... ! براي تو و همراهانت غذايي و براي چارپايان شما علفي فراوان تهيّه كرده‌ايم.

همانا ما از خوردن چيزي از اموال شما خودداري مي‌كنيم مگر با پرداختن مبلغ (بهاي آن).

اي خليفه! اين‌ها هديه‌هايي هستند ... از اموال و چارپايان و ... عادت كرده‌ايم كه مثل آن‌ها را به پادشاهانمان تقديم كنيم ... اميدواريم كه آن‌ها را از ما قبول كني ...!

اگر دوست داريد كه آن‌ها را بگيريم، عيبي ندارد و آن‌ها را به عنوان ماليات و خراجتان حساب مي‌كنم!

آيا مانع هديه‌دادن ما مي‌شوي؟! درحالي كه ما عادت كرده‌ايم كه از خشم پادشاهان با دادن هديه‌ها، در امان باشيم!

نه ... نه ... اگر كسي شما را ناراحت كرد، مرا خبردار سازيد.

الْمَشهَدُ الثّانـى     

و بعد مُرور زمَنٍ ...

كانت الأيّامُ قريبةً من عيدِ الأضْحَي ... فكانَ النّاسُ فـى فَرَح ٍو سُرورٍ . ذَهَبَت ابْنةُ أميـرِالْمؤمنيـنَ إلي مسؤولِ بيتِ الْمالِ و اسْتَعارَتْ منه عِقْدَ لؤلؤ لِمدّةِ ثلاثةِ أيّامٍ ... 

رَأي علىٌّ (ع) الْعِقدَ فَأخَذَهُ و جاءَ إلي مسؤولِ بيتِ الْمالِ و قالَ :

ما هذا ؟! أتَخونُ الْمُسلميـنَ ؟!

يا علىُّ ! ما نَسيتُ عَهدى و مسؤوليَّتـى ! إنَّها قد أخَذَت الْعقدَ أمانةً مَردودةً مَضمونةً إنَّها لو كانَتْ أخَذَتْها علي غيـرِ أمانةٍ لَقَطَعتُ يدَها علي سَرِقَةٍ ! ...

اِحذَرْ أنْ تَعودَ لِمثلِ هذا الْعملِ و إلا تَنالُك عُقوبتـى!

سَمِعَتْ ابنتُهُ بالأمرِ فقالت :

يا أبَتاه . . .  ! أنا بنتُ خليفةِ الْمسلميـنَ . . . !

فأجابَ : يا بنتَ علـﻰِّ بنِ أبـﻰ طالبٍ ! أتَتَزَيَّنُ كُلُّ نساءِ الْمهاجرينَ فـى مثلِ هذا الْعيدِ بِمثلِ هذا ؟!

پرده‌ي دوم

و بعد از گذشت مدّتي ...

روزها نزديك عيد قربان بود ... مردم در شادماني و سرور بودند. دختر امير مؤمنان نزد مسؤول بيت‌المال رفت و از او گردن‌بند مرواريدي به مدّت سه روز به امانت گرفت.

علي (ع) گردن‌بند را ديد و آن را گرفت و نزد مسؤول بيت‌المال آمد و گفت:

اين چيست؟ آيا به مسلمانان خيانت مي‌كني؟!

اي علي! عهد و پيمان و مسؤوليّت خود را فراموش نكرده‌ام. او گردن‌بند را به صورت امانتي قابل برگشت و تضميني گرفته است.

اگر او آن را به صورت غير امانت مي‌گرفت، بي‌شك دستش را به خاطر دزدي قطع مي‌كردم ... بپرهيز از اين كه بار ديگر به انجام دادن چنين كاري دست بزني، در غير اين صورت مجازات من به تو مي‌رسد!

دخترش دستور را شنيد، پس گفت: اي پدرجان (پدرم) ...! من دختر خليفه‌ي مسلمانان هستم ...!

پس پاسخ داد: اي دختر علي بن ابي‌طالب! آيا تمامي زنان مهاجر در اين چنين عيدي با چيزي همانند اين، خود را مي‌آرايند؟!